مدح و ولادت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آئــیــنِ رو نــمــائــیِ آئــیــنـه مـیرسـد یـکـجـا، چــارده شـبِ آدیـنـه مـیرسـد قرآن به سر گرفتن و احیا شدن خوش است وقت سحر، که وعـدۀ دیـریـنه میرسد موعود را بخوان و بمان در رکاب یار مرهم به زخم حـنجـره و سینه میرسد روز بُـروز عـقـدهگـشـایی رسیده است پـایـانِ دورِ سـفـسـطه و کـیـنه میرسد یک قبضه ذوالفـقار، برون آمد از نیام دارد صحـیـفه از دلِ گـنجـیـنه میرسد دار و ندار فـاطـمه، دیده گـشـوده است یـوسف ز چـاهِ غـیـبتِ دیـرینه میرسد هـیـبت عـلـی، تـجـلّیِ رفـتـار، احـمدی حرفی برای گـفتن اگر هست، رو کنیم دل را تـهی ز غـیر، به دیـدارِ او کـنیم دست از علایقی که شده قیدِ دست و پا بردار و قـصدِ یاریِ او مو به مو کـنیم روزِ ظهور، روز حساب و کتاب نیست این روزها رَواست که با خون وضو کنیم نــزدیـکِ روزِ آمــدنِ یــار مـیشــویـم فـکـری بـرای مـانـدنِ این آبـرو کـنـیـم وقتِ تهـاجم است، تو نشـنیدهای مگر؟ باید هجوم و حـمله، به سوی عدو کنیم پس دست روی دست نباید گذاشت، چون شایـد دفـاع؛ بـعـدِ هـجـومی مگو کنیم! هـر اُمـتی بـخـواب روَد، زیـرِ پـا شود حَیَّ عَلَی الجهاد! که غفلت مُجاز نیست دیگـر بـرای بیخـبریها جـواز نیست تنها بـصیرت است که بر دادِمان رسد در فتنه جز غبار و فرود و فراز نیست هر امتحان که دادهای امروز، رو شود بی کـارنامه هیچ، به یـاری نـیاز نیست حقی اگر به گـردنِمان مانده، بیدرنگ جبـران کـنیم، وقتِ قـضای نماز نیست دین را به هر زبان و بیان، یار لازم است تـبـیـینِ ما به شرطِ فضای مَجاز نیست بـایـد سَـرای درکِ مـعـارف بـنـا کـنـیم هیئت بدونِ علم و عمل، سرفراز نیست هر کس که با ولیِ خدا، یارِ سرمد است آنانکه بیعـقـیـده بـه فـرمـان رهـبـرند در اصل، بینصیب ز طاعاتِ حیدرند آنانکه از حـسـین، سَـفـیهـانه دم زنـند با مـسـلـمِ زمـانـه، یـقـیـن در بـرابـرنـد خون را بجای جبهه، به شمشیرِ خود دهند با پـای خـویش، راهیِ اُردوی دیگـرند نان و پنیرِ روضهشان، از سفارت است عینِ ضلالت است، که همدستِ کافرند هـسـتـند بر ولایتِ کـفـار، سـیـنه چاک یـعـنی بـرای جـبـهـۀ اشـرار نــوکـرنـد قـومی که در نـقـابِ تـشـیـع نهـان شود گمراه را به غصۀ صاحب زمان چکار؟ مغضوب را نشانهای از شیعیان چکار؟ وانرا که پِی، به نقـشـۀ دشمن نـمیبرد با هجمههای فتنهگران، بیامان چکار؟ با رازهـای خـیـمـه نـشـین آشـنـا شـدن در خانههای پُر ز گنه، در نهان چکار؟ دم از وصــالِ روی امــامِ زمــان زدن با صد خیال و آرزوی بیکران چکار؟ بی سنخـیَت به صاحبمان، صِرفِ اِدعا در انتظار روزِ فرج، خوشگمان چکار؟ در جنگِ نرم، آنکه بماند ز کار خویش در جنگ سخت، فیضِ حضورش عیان چکار؟ بایـد که با امـام زمـان، هـمزمان شویم ما درسهای دین خـدا را چه کردهایم؟ یـا هـمنـشـیـنـیِ عـلـمـا را چه کردهایم؟ همراهِ اشکِ روضه و سوز و گدازِ خود عمری، وصیت شهـدا را چه کردهایم؟ درسی که از مـودّتِ زهـرا گـرفـتـهایم آن را به وقت یاریِ مولا چه کردهایم؟ ناموسِ کبریا، چه شد آمد به کوچهها؟! ما با نـدای غـربتِ زهـرا چه کردهایم؟ نـامــوسِ سـیـدالـشـهـدا دیـدنـی نـبــود! با غـصههای زینب کـبرا چه کردهایم؟ بعـد از شـنـیـدنِ غــمِ مـهــدیِ فـاطـمـه صبح و مـسا، غـمِ اُسرا را چه کردهایم تا انـتـقـامِ قـافـلـه خـون گـریـه میکـنیم |